وقتی کودکمان نظر منفی درباره خود دارد با او چگونه رفتار کنیم

با نظر منفی کودکان نسبت به خود چطور برخورد کنیم؟

وقتی کودک نظری منفی در باره خودش بیان می کند ، انکارها و اعتراضات ما کمک قابل ملاحظه ای به او نخواهد کرد .

آنها فقط باعث خواهند شد که کودک بیشتر بر عقیده اش اصرار ورزد وشدید تر از پیش آن را بیان کند .

بهترین کمک ما به او این است که به او نشان بدهیم ما نه تنها احساس کلی او را درک می کنیم ، بلکه از جزئیات ومفاهیم این احساس هم آگاهیم: ‌

پسر :« من خنگم .»

پدر ( با لحنی جدی ) : « تو واقعا اینطور احساس می کنی ،نه؟ تو خودت را با هوش حساب نمی کنی ؟»

پسر :« نه، حساب نمی کنم ،»

پدر :« برای همین هم درون خودت خیلی رنج می کشی ؟»

پسر :« البته که رنج می کشم ، پس چه !»

پدر : « لابد در مدرسه هم که هستی ، خیلی وقتها در وحشت واضطراب بسر می بری و می ترسی که مردود بشوی ….می ترسی که نمره های پایین بگیری .

وقتی معلم اسمت را صدا می زند ، دست و پایت را گم می کنی وگیج می شوی .

حتی وقتی که جواب مسئله را بلدی ، نمی توانی آن را درست بیان کنی .

می ترسی که حرفهایت مسخره باشند و آنوقت همه به ات بخندند . می ترسی که معلمت ازت ایراد بگیرد …

می ترسی که همکلاسیهایت مسخره ات بکنند .

به خاطر همین هم ترجیح می دهی هرگز چیزی‌نگویی .

حدس می زنم ، تمام دفعاتی را که تو چیزی گفتی وبچه ها مسخره ات کردند به یاد داری وفراموش نکرده ای .

این کار آنها باعث شد تو فکر کنی که خیلی خنگی

پدر :« ببین ، پسرم ! تو فرد فوق العاده ای هستی ، این نظری است که من دارم ، اما خوب ،

تو یک نظر دیگری برای خودت داری .»

این گفتگو شاید آن تصویری را که کودک در ذهنش از خود ساخته ، آنجا و در آن لحظه تغییر ندهد ، اما این امکان هست که تخم شک و تردید نسبت به این تصویر را در ذهن او بکارد .

او شاید پیش خودش چنین فکر کند .

« اگر پدر درکم می کند و مرا فرد فوق العاده ای می داند ، شاید این قدر هم بی ارزش نباشم .»

صمیمیتی که از این نوع گفتگو بوجود می آید ، سبب می شود تا کودک سعی کند از ایمان وعقیده ای که پدر نسبت به او دارد، پیروی کند .

وقتی کودک می گوید :« یکبار هم نشد که من شانس بیاورم »، هر بحث یا توضیحی هم که ما ارایه دهیم ، عقیده اورا تغییر نخواهد داد .

کاری که از دست ما بر می آید این است که نشان دهیم

احساساتی را که سبب می شوند چنین عقیده ای در او بوجود بیاید ، عمیقانه درک می کنیم :

پسر:« یکبار  هم نشده است که من شانس بیاورم .»

مادر :« واقعا این طور احساس می کنی.»

پسر :« بله »

مادر :« پس وقتی داری بازی می کنی ، به خودت می گویی: من نخواهم برد ، من که شانسی ندارم .»

پسر:« بله، این درست همان چیزی است که من فکر می کنم .»

مادر :« در مدرسه هم اگر جواب مسئله ای را بلد باشی ، به خودت می گویی : آقا معلم امروز از من نخواهد پرسید .»

پسر : « بله، همین طور است.»

مادر :« اما اگر تکالیفت را انجام نداده باشی ، فکر می کنی که : امروز حتما می خواهد از من بپرسد .»

پسر : « بله، همین فکر را می کنم .»

مادر :« به گمانم نمونه های دیگری هم داری که بگویی .»

پسر :« مسلما ….مثلا …مثلا ( کودک در این هنگام چند نمونه را تعریف می کند) »

مادر : « نسبت به نظر تو درباره شانس و اقبال علاقه مندم .

اگر مسئله ای اتفاق افتاد که به نظر تو بدشانسی است ویا حتی خوش شانسی ، بیا و به من بگو تا درباره اش صحبت کنیم .»

 

این گفتگو شاید عقیده کودک به بدشانس بودنش را تغییر ندهد،

با این حال به او خواهد فهماند که چه آدم خوش شانسی است که مادری چنین فهمیده و بادرک دارد .

 

قسمتی از کتاب رابطه بین والدین و کودکان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آدرس

 تهران، بلوار نلسون ماندلا ( جردن) ، بن بست گل افشان، پلاک 30

تلفن تماس : 22054541