کودک: قمری من مرده، اون امروز صبح زنده بود. پدر : حالا عزیزم اینقدر ناراحت نباش.
پدر: گریه نکناون یک قمری بود.
کودک: من قمری دیگه ای نمی خوام.
پدر: این چه رفتاریه؟ یک کمی عاقل باش
پدر: بسه دیگه من واست یک قمری دیگه می خرم.
کودک: اوهه !اوهه ( گریه کودک )
عجیب است ! وقتی حتی با مهربانی از کودک می خواهیم ناراحتی خود را فراموش کند، ظاهراً کودک بیشتر آشفته می شود.
احساسات کودک را با عبارتی بیان کنید
کودک: قمری من مرده! اون امروز صبح زنده بود.
پدر: وای چه مصیبتی!
کودک: اون دوست من بود
پدر: آدم با از دست دادن دوست خیلی لطمه می بینه
کودک: من هر روز به اون غذا می دادم
پدر: تو واقعا از اون قمری مواظبت می کردی
کودک : من کارهای زیادی یادش داده بودم
پدر: شما دو تا خیلی همدیگه رو سرگرم میکردین
معمولا والدین چنین پاسخی نمی دهند زیرا می ترسند اگز به احساسات آنان جوابی بدهند، کارها بدتر شود. اما درست خلاف این است. کودکی که کلماتی برای آنچه تجربه کرده است میشنود، عمیقاً آرامش می یابد زیرا می بیند کسی بر احساس باطنی اش آگاهی یافته است.
به جای اینکه توضیح دهید و منطق به کارببرید
کودک: من سیب زمینی سرخ کرده می خوام.
مادر: عزیزم، دیگه تموم شده نداریم.
کودک: من از اونا می خوام! من از اونا می خوام!
مادر: مگه بهت نگفتم که دیگه نداریم.
مادر: بیا کمی پوره سیب زمینی بخور.
کودک: نمی خوام!
مادر: بچه بازی درنیار!
زمانی که کودکان چیزی می خواهند که ممکن نیست برایشان تهیه کرد، معمولاً بزرگتر های می کوشند با منطق توضیح دهند که چرا امکان آن نیست. هر چه ما بیشتر توضیح می دهیم، آنان بیشتر روی درخواستشان اصرار می ورزند.
آرزوی کودکان را به طور خیالی برآورده کنید.
کودک: من سیب زمینی سرخ کرده می خوام.
مادر: کاشکی یه کمی تو خونه داشتم بهت میدادم.
کودک : من از اونا می خوام!
مادر: می دونم که تو چقدر دلت می خواد از اونا داشته باشی
کودک : کاشکی حالا از اونا داشتم
مادر: کاشکی من هم جادو بلد بودم و از اونا درست می کردم.
کودک : خوب … حالا میشه یه کمی ام پوۀ سیب زمینی بدی؟